میام و نگاه میکنم و فکر میکنم و میرم بدون اینکه بتونم چیزی بنویسم درحالی که خیلی چیزا برای گفتن هست شعر میگم و تو ذهنم تکرار میکنم و اشک میریزم و میرم تایپ میکنم و پاک میکنم و میرم . این حال و روز این روزای منه تمام روز به یه جا خیره میشم و باهات حرف میزنم سعی در متقاعد کردنت تلاش برای پیدا کردن راهکار دیگه ای . من که میشناختمت نباید از روز اول قبول میکردم. همیشه این ترسو داشتم. من با مدیون شدن خوشحال نمیشم درکم کن! دیگه هم نبینم بی اجازه
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت